موفقیت توفیق بندگی خداست

مینویسم برای او که همه خوبی به من آموخت

موفقیت توفیق بندگی خداست

مینویسم برای او که همه خوبی به من آموخت

اما چگونه؟

    

    

     باید که تو را من فراموش کنم.

    

      اما چگونه مهرت از دل برکنم ؟

    

      اما چگونه یادت از یاد برم ؟

  

  

      اما چگونه نقطه عشقی از میان این همه آدم برخود حک کنم ؟

    

      اما چگونه هر چه هست و نیست در دل به رویش پا نهم ؟

 

       اما چگونه به خود گفتم که عشق را در دل می کشم  ؟

  

     اما چگونه به تو گفتم می روم گم می شوم دل می کنم ؟

    

     اما چگونه با غرور کودکانه زیر لب گویم من تو راروزی 

    

     مال خود خواهم کرد ؟

    

     اما چگونه من روزی هزاران بار می میرم ؟

   

     اما دل در تپشها، بازم سراغ یار می گیرد؟

  

      ولی من خوب می دانم دل کنده ای از من...

    

       تو هم نمی دانی.

 

 

نامه ای دیگر به عزیزترینم...

 

      زچشمت اگرچه که دورم هنوز

     

      پر از اوج و عشق و غرورم هنوز

     

      اگــر غصه بارید از مـاه و سال 

 

      به یاد گذشته صبورم هنوز

 

      شـکستند اگر قاب یــاد مــرا

 

      دل شیشه دارم بلورم هنوز

 

      ســفر چاره دردهایم نـشد 

 

      پر از فکر راه عبورم هنوز

 

      سـتاره شدن کار سختی نبود

 

      گذشتم ولی غرق نورم هنوز

 

      پــر از خاطرات قشنگ توام 

 

      پر از یاد و شوق و مرورم هنوز

 

      اگر کوک ماهور با ما نســاخت 

 

      پر از نغمه پاک شورم هنوز

 

      قبول است عمر خوشی ها کم است ٫ ولی با توام پس صبورم هنوز

 

معنی عشق

    گفتی که به احترام دل باران باش

    باران شدم وبه روی گل باریدم

    گفتی که ببوس روی نیلوفر را

    از عشق تو گونه های او را بوسیدم

   گفتی که ستاره شو،دلی را روشن کن    

    من هم چو گل ستاره ها تابیدم

    گفتی که برای باغ دل پیچک باش

    بر یاسمن نگاه تو پیچیدم

   گفتی که برای لحظه ای دریا شو   

    دریا شدم وتو را به ساحل دیدم

    گفتی که بیا و لحظه ای مجنون باش

    مجنون شدم و زدوریت نالیدم

    گفتی که شکوفه کن به فصل پاییز

    گل دادم و با تَرنُّمتْ روییدم

    گفتی که بیا و از وفایت بگذر

    از لهجه ی بی وفاییت رنجیدم

    گفتم که بهانه ات برایم کافیست

    معنای لطیف عشق را فهمیدم

مطمئن باش عزیزترینم.

عزیزترینم سلام:                                                         

مطمئن با ش و برو

ضربه ات کاری بود

دل من سخت شکست

و چه زشت به من و سادگیم

خندیدی

برو تا راحت تر تکه های دل خود را سر هم بند زنیم

تا تو رفتی همه گفتند

از دل برود هر آنکه از دیده برفت

وبه ناباوری و غصه من خندیدن

آه ای رفته سفرکه دگر باز نخواهی برگشت

کاش می آمدی و می دیدی

که در این عرصه دنیای بزرگ

چه غم آلوده جدایی هایی ست

و بدانی که....

                 از دل نرود هر انکه از دیده برفت

مرگ آهسته

عزیزترینم سلام:

اگر سفر نکنی ؛

اگر چیزی نخوانی ؛

 اگر به اصوات زندگی گوش ندهی ؛

اگر از خودت قدردانی نکنی

زمانیکه خودباوری را در خودت بکشی ؛

وقتی نگذاری دیگران به تو کمک کنند

اگر برده عادات خود شوی ؛

اگر همیشه از یک راه تکراری بروی ؛

 اگر روز مرگی را تغییر ندهی اگر رنگهای متفاوت به تن نکنی ؛

 یا اگر با افراد ناشناس صحبت نکنی

اگر از شور و حرارت ؛ از احساسات سرکش ؛

و از چیزهایی که چشمانت را به درخشش وا می دارند و ضربان قلبت را تندتر می کنند ؛ دوری کنی

اگر هنگامیکه با شغلت یا عشقت شاد نیستی ؛ آنرا عوض نکنی

اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نکنی ؛

اگر ورای رویاها نروی

اگر به خودت اجازه ندهی که حداقل یکبار در تمام زندگیت ورای مصلحت اندیشی بروی
« تو به آرامی آغاز به مردن می کنی »

پس امروز زندگی را آغاز کن ؛

 امروز مخاطره کن ؛

 امروز کاری بکن ؛

 نگذار که به آرامی بمیری ؛

 شادی را فراموش نکن .