بهترینم سلام:
در تاریکی شب که ابرها تمام آسمان را خاکستری کرده
در گوشه ای از این دنیای بی در و پیکر دلی سخت
می تپد دلی کوچک که چشم انتظار مسافریست.
او مدتهاست برای چنین روزی لحظه شماری میکند.
لحظه های سپری شدن سالها چشم انتظاری و نزدیک
شدن به ساعت دیدار.
سالها بود که دلها از دور با هم سخن می گفتند. از
دوستی و دوست داشتن.
اما فردا بعد از کنار رفتن ابرها از آسمان دیدار نوبر
می شود . نوبر اولین دیدار باید شیرین باشد.
هیجان این دیدار نه تنها دل کوچک دخترک را می لرزاند
بلکه رعشه بر تمام پیکر دخترک می اندازد.