صدای شکسته

  خوب من سلام:

  یکی دارد می آید. از دور یک نور روشن به سمت من می آید. دلم به تب و تاب افتاده.

  خدایا آیا اوست؟

  اوست که دل من را به نگاهی از آن خود کرد؟ خدایا آیا اوست؟

  نزدیک تر شد . نمی دانم. دلهره چشمانم را تار کرده.

  ثانیه ها همچون عمری می گذرد. یک قدم دیگر...

  از اضطراب عرق سرد بر تمام بدنم نشسته. خدایا آیا اوست؟

  آنقدر نزدیک آمده که صدای گامهایش را می شنوم. اما همچنان نمی بینم.

  وای دیگر احساس می کنم حتی برای آنی قدرت دیدن ندارم. خدایا آیا اوست؟

  صدای نفسهایش را می شنوم. خدایا آیا اوست؟

  این تن بوی آشنای من را می دهد. آری اوست. اوست....

  نفسهای داغش را بر روی صورتم احساس می کنم. او مرا می بوسد و میرود.

  بی آنکه من او را ببینم.

  بی آنکه من او را ببینم......

  حالا من مانده ام جای داغ بوسه او که باورم می دهد او خودش بود.