همیشه منتظریم...
ما به فصلی دلخوش کرده بودیم
به فصلی که می آید
تا رنگ زمانه ایی دیگرشود
به امتداد فاصله ها کاری نداشتیم
به گلدانهای خالی نگاه نمی کردیم
به خورشید دلخوش بودیم
وغروب را از یاد برده بودیم.
هیچ کس در دلش عشق گذشته ایی
را نمی پروراند
هیچ کس به نبودن اعتنایی نداشت
همه به ستاره های دنباله دار
لبخند می زدیم
وچه شاد بودیم از این همه فراموشی.
...
چه بیهوده فکری که ندانستیم
همه چیز به سادگی تمام خواهد شد
و هیچ چیز برای ماندن نمی ماند
...
ما را چه می شود
مایی که همیشه به آسمان نگاه کردیم
آسمانی که ستاره ی دنباله داری
در آن نمی ماند
و چه تلخ خو کرده ایم
به انتظار عبثی که نشسته در دل ما
همیشه منتظریم و کسی نمی آید
به عشق زذده ایم و کسی نمی ماند.
هیچکی از رفتن من غصه نخورد
هیچکی با موندن من شاد نشد
وقتی رفتم کسی قلبش نگرفت
بغض هیچ آدمی فریاد نشد
وقتی رفتم کسی غصش نگرفت
وقتی رفتم کسی بدرقم نکرد
دل من میخواست تلافی بکنه
پس چشه هیچ کسی عاشقم نکرد
پس چشه هیچ کسی عاشقم نکرد
وقتی رفتم نه که بارون نگرفت
هوا صاف و خیلی هم آفتابی بود
اگه شب میرفتم و خورشید نبود
آسمون خوب میدونم مهتابی بود
دم رفتن کسی گفت سفر بخیر
که واسم غریب و نا شناخته بود
اما اون وقتی رسید که قلب من
همه آرزوهاشو باخته بود
چهره هیچ کسی پژمرده نبود
گلا اما همه پژمرده بودن
کسائیکه واسشون مهم بودم
همه شاید یه جوری مرده بودن
وقتی رفتم کسی غصش نگرفت
وقتی رفتم کسی بدرقم نکرد
دل من میخواست تلافی بکنه
پس چشه هیچ کسی عاشقم نکرد
پس چشه هیچ کسی عاشقم نکرد
وقتی رفتم نه که بارون نگرفت
هوا صاف و خیلی هم آفتابی بود
اگه شب میرفتم و خورشید نبود
آسمون خوب میدونم مهتابی بود
دم رفتن کسی گفت سفر بخیر
که واسم غریب و نا شناخته بود
اما اون وقتی رسید که قلب من
همه آرزوهاشو باخته بود
اما اون وقتی رسید که قلب من
همه آرزوهاشو باخته بود
قصه ی عشق قصه عجیبی است . قصه معاشقه ها، قصه دوست
امشب که شعله می زندم ماجرای تو
بر این سرم که سر بگذارم به پای تو
بی تاب و بی قرارم و بی واهمه ولی
جز حرف عاشقانه ندارم برای تو
امشب هزار مرتبه بی تو دلم شکست
یعنی هزار مرتبه مردم برای تو
من راضی ام به این همه دوری ولی عزیز
راضی ترم به اینکه ببینم رضای تو
حالا درخت و جاده به راهت نشسته اند
حالا سکوت و سایه پر است از صدای تو
می شد از بودن تو
عالمی ترانه ساخت
کهنه ها رو تازه کرد
از تو یک بهونه ساخت
با تو می شد که صدام
همه جا روپر کنه
تا قیامت اسم ما
قصه ها رو پر کنه
تو رو خیلی دیر شناختم
وقتی که تموم شدم
****
نه یه دست رفیق دستام
نه شریک غم بودی
واسه حس کردن دردام
خیلی خیلی کم بودی
توی شهر بی کسی هام
تو رو از دور می دیدم
شهر بی عابر و خالی
شهر تنهایی من بود
لحظه شناختن تو
لحظه تموم شدن بود