موفقیت توفیق بندگی خداست

مینویسم برای او که همه خوبی به من آموخت

موفقیت توفیق بندگی خداست

مینویسم برای او که همه خوبی به من آموخت

غم نامه

سلام به مهربانی:

چقدر دلگیرم چرا اینقدر غمگینم؟ آیا شادی نمی خواهد لحظه ای هم مرا در بر گیرد؟ آیا خداوند مایل نیست ثانیه ای من بخندم؟ چرا همیشه دردها و غمها به سراغم می آید؟

سالهاست که می کوشم نغمه مثبت بسرایم و انتقال دهنده مثبت ها باشم. شده ام سنگ صبور همه. شده ام گوش دردهای همه. هر که غمی دارد بر دل من خالی می کند.

یکی از بیوفایی یار میگوید و دیگری از سختی روزگار آن یکی از کمبود کاغذ های سبزدرجیبش.

اما من چه؟ من به که بگویم که کسی تا مغز استخوانم را خرد کرد؟ در آسیاب زندگی آرد شده ام. به که بگویم که در دل کوچکم چه میگذرد؟ کجاو بر روی شانه کی اشکهایم

را فرو بریزم؟ بغض چند ساله ام را به که بگویم؟ کدام گوش بی ادعا شنوای غم سنگین دل من خواهد بود؟

چه کسی حاضر است لحظه ای تنهایی مرا به دوش بکشد؟ آیا کسی پیدا میشود که جرات این را داشته باشد تا لحظه ای شنونده دردهای من باشد؟

من باور نمیکنم. باور نمیکنم کسی بیاید و خود را خسته غمهای من کند.

باید جایی پیدا کنم. اگر نگویم منفجر میشوم. باید جایی باشد! آری آینه. پیداکردم آینه.

من حرفهایم را در آینه به خود میگویم . در چشمان خود در آینه خیره میشوم و قسمش میدهم هرچه شنید در خود نگه دارد. آنگاه شروع میکنم: از ابتدای دوران نوجوانی.

ازلحظه ای که خود را شناختم. از زمان شادی که چه کوتاه بود و از زمان غربت. غربت و تنهایی وتنهایی وتنهایی.....

از سکوتها و اشکهای فرو خورده. از شبهای بیداری و روزهایی که تا شب برای فراموش کردن زیر پتو سر میشد. از لحظاتی که چشم را بستم تا پاسخگوی کسی نباشم.

از زمانی که تظاهر به شاد بودن و بی غم بودن میکردم اما در دلم آشوبی به پا بود. از همه آنجه آزارم میداد گفتم. چشمهایم بارانی شد. برق همیشگی خود را از دست داد و

پر شد از اشک. گلوله های درشت اشک از چشمهایم سرازیر شد. از گونه ام گذشت و به زیر چانه ام جمع شد. چشمهایم را ازردم. سرزنش چشمهایم را در آینه دیدم.

دیدم که با زبان بی زبانی به من میگفت: خود کرده را تدبیر نیست.

راست میگفت ولی چه تلخ است قبول این حقیقت که مسئول غم خود باشم. چه سخت است بپذیری که خود مقصری. اما من میپذیرم.

سعی در جبران میکنم . تلاش میکنم همه آنچه از دست داده ام دوباره بدست آورم. اما مطمعنم عمرم هرگز بدست نمیاید. سالهایی از زندگی که میتوانست بهترین سالهایم

باشد. میتوانست پیام آور قشنگ ترین خاطرات آینده ام باشد. سالهایی که هرگز دیگر تکرار نمیشود و من در این حسرت می مانم که

چرا بهترین سالهایم اینگونه بیهوده در سردرگمی و بی سروسامانی طی شد.

نظرات 1 + ارسال نظر
مهم نیست دوشنبه 23 خرداد‌ماه سال 1384 ساعت 05:49 ب.ظ

تو را من چشم در راهم... زندگی یعنی: تلاش پی در پی... یادت باشد که همواره تلاش کنی.. اگر خدا هم تلاش نکند شکست می خورد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد