خوب من سلام:
یکی دارد می آید. از دور یک نور روشن به سمت من می آید. دلم به تب و تاب افتاده.
خدایا آیا اوست؟
اوست که دل من را به نگاهی از آن خود کرد؟ خدایا آیا اوست؟
نزدیک تر شد . نمی دانم. دلهره چشمانم را تار کرده.
ثانیه ها همچون عمری می گذرد. یک قدم دیگر...
از اضطراب عرق سرد بر تمام بدنم نشسته. خدایا آیا اوست؟
آنقدر نزدیک آمده که صدای گامهایش را می شنوم. اما همچنان نمی بینم.
وای دیگر احساس می کنم حتی برای آنی قدرت دیدن ندارم. خدایا آیا اوست؟
صدای نفسهایش را می شنوم. خدایا آیا اوست؟
این تن بوی آشنای من را می دهد. آری اوست. اوست....
نفسهای داغش را بر روی صورتم احساس می کنم. او مرا می بوسد و میرود.
بی آنکه من او را ببینم.
بی آنکه من او را ببینم......
حالا من مانده ام جای داغ بوسه او که باورم می دهد او خودش بود.
اوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووول
سلام آتنا جان ...
خیلی زیبا بود .
او بود او ..!! که با عشق آمد
زنده باشی عزیز.
در ضمن ممنون بخاطر لطفی که به من داری
موفق باشی
نیست جز پشیمانی سود آخر اگر
فردا را آنگونه که می خواهی ببین زیرا که فردایی در پیش نیست اگر
تنها امیدت یاد واره عشقت باشد عشق چیزی نیست جز نبودن جز سوختن جز مرگ جز ...
www.eshghtanha.bogsky.com
خیلی مفید بود مال من هم مفیده اگه منت بذاری و نظر بدی
من از آن ابتدای آشنایی شدم جادوی موج چشمهایت/ تو رفتی و گذشتی مثل باران و من دستی تکان دادم برایت... بسیار زیبا بود. خوشحال میشم به منم سر بزنی. شاد باشی
سلام
قشنگ بود باید ببینمتون
برام ای میل بزن
ممنونم
خداحافظ
.
در نیست ...
راه نیست ...
شب نیست ...
ماه نیست ....
نه روز و نه آفتاب ......
ما بیرونِ زمان ایستاده ایم ........
با دشنهء تلخی در گرده هایمان .........
هیچکس.....
با هیچکس .....
درود ...
فوق العادس