در زیر باران نشسته بودم… چشمم را به آسمان دوخته بودم
در زیر باران…! دوست داشتم پرواز کنم در اوج آسمانها تا شاید خودم قطره عاشق را میان این همه قطره پیدا کنم… می دانستم قطره هایی که از آسمان می ریزد
اشکهای آسمان است… اشکهایی که هر قطره از آن خاطره ای بیش نبود… در رویاهایم پروازکردم ، در اوج آسمانها، در میان ابرها، در میان قطره ها! چطور می
شود از میان این همه قطره باران ، قطره عاشق را پیدا کرد؟! قطره هایی که هر وقت به زمین میریخت یا به دریا می رفت!، یا به رودخانه! ، یا به صحرا می رفت و
...
به زمین فرو می رفت و یا بر روی گل می نشست!… من به دنبال قطره ای بودم که بر روی چشمانم بنشیندنرسید ...! باران کم کم داشت رد خود را گم می کرد…و آسمان داشت آرام میگرفت! دلم نمی خواست آسمان آرام بگیرد اما…! من نا امید نشدم و باز هم منتظر
ماندم… آنقدر انتظار کشیدم تا…قطره آخرباران را از آن بالاها می دیدم… قطره ای که آرزو داشتم به
لحظه که قطره باران عشقم داشت به زمین می ریخت چشمان من هم شروع به اشک ریختن کرد… اشکهایم با آن قطره یکی شده بود…احساس کردم قطره عاشق در
...
قلبم نشسته…به قطره وابسته شدم… آن قطره پاک پاک بود چون از آسمان آمده بود…همان قطره ای که باران عشقم به من هدیه داد
سلام
باران واقعا قشنگه از هر لحاظ .
با سلام وبلاگ قشنگ و با حالی دارید. امیدوارم هر چه که می نویسید بازتابی از احساس و جریانات موجود در جامعه و برایند روح و احساس یک ایرانی باشد که قطعا همینطور نیز هست.
منتظر دیدار سبزتان هستم
پاینده باشید و سربلند.
امیدوارم که قطره ای که به اون پاکی که خودت میگی از آسمون امده وقتی که به زمین میرسه اسیر آلودگی های زمینی نشه!
خوش باشی!
مطلب قشنگی بود
مرصی از خضور سبز شما
چه خبر از قطره ی پاک؟
آتنا جون کم پیدایی!!!!!!!!!!!!
به وبلاگ من خوش اومدین صفا آوردین
بابا کجایی؟
بابا خیلی با هالی