موفقیت توفیق بندگی خداست

مینویسم برای او که همه خوبی به من آموخت

موفقیت توفیق بندگی خداست

مینویسم برای او که همه خوبی به من آموخت

نفس آخر

 

    سلام آخر:

 

        آنکه مست آمد و دستی به دل ما زد و رفت

        در این خانه ندانم به چه سودا زد و رفت

        خواست تنهایی ما را به رخ ما بکشد

        تنه ای بر در این خانه تنها زد و رفت

 

اینم خداحافظی من با همه دوستهای خوبم

بخصوص تو....

پارتنون برای همیشه خاموش شد.

نامه چهارم

 عزیزترینم سلام:

  از ورای رمز صدا یت به موهبتی عظیم رسیدم

   و در امیا ل سا ده خود غو طه ور شدم

   و به این حقیقت ایما ن آ وردم که

   "" جدا یی جزئی از وسوسه تنها یی است ""

  تو نمی دا نی که من چه طور در پس کلا م گرمت رنگ با ختم

   شعر سرا ییدم ترانه خواندم

  و به حرمت عظیم دستا نت ایمان آوردم

   و بوسه تنها یی را که می رفت با من وداع گوید

   به ذهنیتی عمیق سپردم

  و با تو پیمان بستم که هرگز تنها نما نم

  با خا طره ای عجیب و بی نام

  با چهره گمشده ات و با گم گشتگی ها ی هر روزت

   تو به من ایمان آ وردی و من به تو

  و در ورای خطوط بی نام از تو به نیکی یاد کردم

   ا ما تو نیستی که ببینی

  چگونه من با دلهره عظیم رفتنت وداع گفتم .


نامه سوم

عزیزترین سلام:

نمی دانم، براستی این تقدیر من ا ست!

 یا سرنوشت توست!

که اینگونه دیواری از جنس فاصله

 بین نگاهمان کلاممان و بین دستهامان جدایی افکنده ست.

 دیرگاهی ست صدای تپش قلبت شوق زیستن را در من نیفروخته

و ترنم صدای مهربانت سرود هستی را با من تکرار نکرده ست.

اینک من در انتظارم

در انتظار،همسرایی با باد

هم نوایی با برگ

هم نشینی با سبزه وهمدلی با مهتاب

 من در انتظارم در انتظار مخمل چشمانت

 لطف کلامت

شوق نگاهت

 گرمای سوزان سلامت واحساس قشنگی که با تو بودن در من ایجاد می کند .

 آری من فصل همیشه منتظر، در قصه های تو هستم.

 با من بخوان و با من بمان برای همیشه ای نغمه ساز سرودن .

نامه دوم

عزیزترین سلام:

امشب هم مسیر عبورت را بین ستاره ها پوییدم.

تنهایی ها را دور ریختم و به آرامش نگاهت تکیه کردم.

 این آمدن و رفتنهایت خاطرات آینده را برایم میسازد.

 آینده ای با تو و در کنار تو برای همیشه.

در زلال چشمان صادقت خود را برای همیشه به روشنای احساست سپردم.

به توانایی دستانت ایمان آوردم.وبه استواری قدمهایت برای ساختن آینده یقین نمودم.

برای دیدن دوباره نگاه مهربونت و شنیدن صدای آرومت بازم لحظه لحظه را میشمارم.

برای همه خوبیها ممنون....

نگاهت پر از نور و رنگ

 شبت ستاره بارون .

آفتاب

 آفتاب                                           

   با وجود آسمانی خسته اتشنه یک ذره نور

  گم درون خویشتن خالی و پوچ

  کودکانه

  دخترانه

  ریشه یک جاهلیت در وجودم جاری است

  دشنه ها و زخم مردان کاری است

  بر درخت زندگی

  آفتابم تشنه یک ذره نور

  ذره ای بیداری و اندیشه در جسم زمان

  آفتابم ....

  گاه بیداری مگر در چشم این انسان منگ

  فصل گرد افشانی است؟!!!

  ای دریغا ای دریغ.....

  خنده بر لبهای جمع

  نقشی از شادی که نیست!

  یک عادت تکراری