موفقیت توفیق بندگی خداست

مینویسم برای او که همه خوبی به من آموخت

موفقیت توفیق بندگی خداست

مینویسم برای او که همه خوبی به من آموخت

من باختم(تو رو باختم)

دوست خوبم سلام:

  من باختم.

  عشقم احساسم زندگیم

  و هرچه فکر میکردم دارم

  ولی هیچ وقت نداشتم.

  تو را نمیدانم

  توجیحت را نمیخواهم

  دنبال بهانه نگرد

  دیگر با تو نمی مانم.

  در هیاهوی غربت خیابانها

  به دنبال نگاه آشنای تو میگشتم

  اما ندیدمت

  ندیدمت

  تا به ناگاه دستان غریبه ای را در دستانت دیدم.

  آری...

  دیدم اویی که همه هستی من بود

  در لحظه دیدار من

  دست در دستان دیگری داشت.

  میگذرم از هرچه با من کردی

  تو نیز بگذر از من

  که دیگر دلم برای دیدنت پر نمیکشد

  که دیگر احساسم مرد.

  بگذر که دیگر توان نگاه به چشمانت را ندارم

  برو که دیگر نمیخواهم با تو بمانم.

  تنها بودم آمدی اما اینک غریب و بیکسم که رفتی.

  آمدنت برایم پر از شادی بود

  سلامت را از خاطر نمیبرم

  اما میخواهم من بدرودت بگویم.

  برو که دیگر هیچ ندارم که تقدیمت کنم

  آنچه داشتم تقدیم تو شد

  آنچه نداشتم برایم باقی ماند.

  تاریکی شبها مال من

  روشنای خورشید مال تو.

  اما برو برو و دیگر نگو که:

  دوستم داری

  مرا میفهمی.

  مرا رها کن

  رها کن تا بروم

  من بال پرواز نمیخواهم

  همپای راه نمیخواهم

  دوست خوب نمیخواهم

  مرحم زخم نمیخواهم

  شانه درد نمیخواهم.

  میدانستم میروی

  میدانستم آخر قصه همیشه پایان تاریکی نیست.

  همیشه شاهزاده قصه ها مهربان نبود

  که تو مهربان باشی

  وفادار نبود

  که تو وفا کنی.

  بدون تو هم خورشید میتابد

  مهتاب میاید

  باران میبارد.

  رفتن تو پایان من نیست

  مرگ من نیست.

  میخواهم بمانم

  بمانم اما این بار بدون اویی

  که در آنی همه هستیم برد.

  تصور میکنم دنیای بدون تو را

  میخواهم تصورم برایم بماند و بدرخشد.

  نگاهم رنگ ندارد

  اما چشمانم فروغ دارد

  حوری بهشتی نبودم

  اما عاشقت بودم

  پای لحظه لحظه های شبهای بیکسیت بودم.

  زود فراموش شدم

  در تنهاییم تو تنهاتر رهایم کردی.

  توجیحت را نمیخواهم

  بودنت را نمیخواهم.

  برای همیشه خدا نگهدارت.

     تقدیم به تویی که برایت از همه چیز گذشتم......

گر یه

 دوست خوبم سلام:

 دیگر برای اینکه گریه نکنم

 هیچ بهانه ای ندارم

 گریه گاهی رمز تدبیر اشتباهات است

اشتباه کردم

دوست خوبم سلام:

تو این نهایت شب ، وقتی نگات می خندید، چشمای خیره من اندوهتو نمی دید.

 چرا غریبه بودم با غربت نگاهت ،تصویرمو ندیدم تو چشم بی گناهت .

 کاشکی برای قلبت یه آسمون می ساختم، روح بزرگ تو رو چرا نمی شناختم.

 آینه گریه می کرد وقتی تو رو شکستم ،ستاره پشت در بود وقتی درارو بستم.

 تو بودیو سکوت و غروب سرد پائیز، باغچه رو زیرو رو کرد برگای زرد پائیز

حالا منه غریبه دنبال تو می گردم با قلب آسمونی کمک کن تا برگردم.

من و تو

دوست خوبم سلام:

گفتنیها کم نیست ، من و تو کم بودیم
خشک و پژمرده ، تا روی زمین خم بودیم
گفتنیها کم نیست ، من و تو کم گفتیم
مثل هذیان دم مرگ ، از آغاز چنین ،‌درهم و برهم گفتیم
دیدنیها کم نیست ، من وتو کم دیدیم
بی سبب از پاییز ، جای میلاد اقاقیها را ،‌پرسیدیم
چیدنیها کم نیست ، من و تو کم چیدیم
وقت گل دادن عشق ، روی دار قالی
بی‌سبب حتی ، پرتاب گل سرخی را ، ترسیدیم
خواندنی‌ها کم نیست ،‌من و تو کم خواندیم
من و تو ساده ترین ،‌شکل سرودن را
در معبر باد ،‌با دهانی بسته واماندیم
من و تو کم بودیم
من و تو ،‌اما در میدانها
اینک اندازه ‌ما می‌خوانیم
ما به اندازه‌ما می‌گوییم ،‌ما به اندازه‌ما می چینیم
‌ما به اندازه‌ما می بوییم ،‌ما به اندازه‌ما می روییم
من و تو کم نه که باید شب بی ‌رحم وگل مریم وبیداری شبنم باشیم
من و تو خم نه و درهم نه وکم نه ،‌که می‌باید ،‌با هم باشیم
من و تو حق داریم در شب این جنبش نبض آدم باشیم
من و تو حق داریم که به اندازه‌ما هم شده با هم باشیم گفتنیها کم نیست

برای تو

   دوست خوبم سلام:

   تا به حال به چنین روزهایی فکر نکرده بودم.
   دنیا داره دور سرم می چرخه.
   انگار همه دنیا به نقطه ضعف من انگشت فرو می کنند.
   همیشه سعی می کردم از خودم نپرسم فردا چی میشه.
   همیشه سعی میکردم تو حال باشم مبادا غصه فردا زودتر از موعود ار پام دراره.
   اما آخرش اونی که فکر نمی کردم شد.
   هر کی از هر جای دنیا از کانادا از عربستان از انگلیس و آمریکا و دبی زنگ میزنه :  

   عزیزم  برات دعا می کنم به هر چی می خوای برسی.
   هیچکی نمی دونه این رسیدن به چه قیمتی تموم میشه. اما به قول خودشون دارن همدردی میکنن.
   از تنهایی خودم خندم می گیره. همه منو شیطون و شاد میبینن

    وای به روزی که تحملم تموم شه واین نقاب دوروی
    متظاهر از صورتم بیفته.
   درد آروم چهرم سکوت بی صدای لبهام دیگه برام معنایی نداره.
   بودن با نبودن هیچ فرقی نداره.
   این فقط نفسه که داره اونا رو از هم جدا می کنه.
    بازم میگی بنویس وقتی کلماتک بوی نا امیدی میدن وقتی کهنگی زمان از حرف حرف

    دفترم میریزه؟
   بازم می خوای ثابت کنم که هستم در حالی که عملا نیست شدم؟
   دوست خوبم تو منو بهتر از خودم میشناسی چون تو تا عمق وجودم سفر کردی

   می دونی چه سخت کلماتو میارم تا بار دیگه حرفی داشته باشم که هم نگفته ها را نگویم

    و هم  صدایی از حنجره شکسته ساز زندگیم در بیاد.