موفقیت توفیق بندگی خداست

مینویسم برای او که همه خوبی به من آموخت

موفقیت توفیق بندگی خداست

مینویسم برای او که همه خوبی به من آموخت

یاداوری

دوستان خوبم سلام

خواستم بگم دو مطلب آخر مال من نیست.

یه وقت سو ء تفاهم نشه.

آموخته های تلخ من

  آموخته ام... که زندگی دشوار است، اما من از او سخت ترم

   آموخته ام... که کوتاهترین زمانی که من مجبور به کار هستم، بیشترین کارها و   

   وظایف  را باید انجام دهم

  آموخته ام... که همه می خواهند روی قله کوه زندگی کنند، اما تمام شادی ها و پیشرفتها

  وقتی رخ می دهد که در حال بالا رفتن از کوه هستیم

  آموخته ام... که فرصتها هیچ گاه از بین نمیروند، بلکه شخص دیگری فرصت از دست

  رفته ما را تصاحب خواهد کرد

  آموخته ام... که هیچ کس در نظر ما کامل نیست تا زمانی که عاشق بشویم

  آموخته ام... که لبخند ارزانترین راهی است که میتوان توسط آن نگاه را وسعت داد

  آموخته ام... که نمی توانم احساسم را انتخاب کنم، اما می توانم نحوه برخورد با آن را

  انتخاب کنم

در زندگی زخمهایی هست که مثل خوره روح را آهسته در
انزوا می خورد و میتراشد . این دردها را نمیشود

به کسی اظهار کرد ، چون عموما عادت دارند که این دردهای

;
باورنکردنی را جزو اتفاقات و پیش آمدهای نادر و عجیب
بشمارند

دلم برایش تنگ است

  دلم برایش تنگ است ...

  دلم برای کسی تنگ است که ‍‍؛

  آفتاب ِ صداقت را به میهمانی ِ گلهای باغ می آورد وگیسوان بلندش را به

  بادها میداد ودستهای سپیدش رابه آب می بخشید ...

  دلم برای کسی تنگ است که ؛

  همچو کودک ِ معصومی دلش برای دلم می سوخت و مهربانی را نثارمن

  میکــــرد ...

  دلم برای کسی تنگ است که ؛

  تا شمال ترین ِشمال ودر جنوب ترین جنوب ، همیشه .. در همه جا ... با من

  بود .....

  کسی که بود با من و بی من ماند ...

  کسی که .... آه ...

  دگر کافیست ...

مطمئن باش

  مطمئن با ش و برو

  ضربه ات کاری بود

  دل من سخت شکست

  و چه زشت به من و سادگیم

  خندیدی

  برو تا راحت تر تکه های دل خود را سر هم بند زنیم

تا تو رفتی همه گفتند

از دل برود هر آنکه از دیده برفت

وبه ناباوری و غصه من خندیدن

آه ای رفته سفرکه دگر باز نخواهی برگشت

کاش می آمدی و می دیدی

که در این عرصه دنیای بزرگ

چه غم آلوده جدایی هایی ست

و بدانی که....

از دل نرود هر انکه از دیده برفت

تو را دوست دارم

  تو را دوست دارم

  تو را دوست دارم

  نه تنها به خاطر آنجه تو هستی

  بلکه به لحاظ آنچه من هستم

  وقتی که با تو هستم

  *****************

  تو را دوست دارم

  نه تنها به خاطر آنچه

  تو از خود ساخته ای

  بلکه به خاطر آنچه

  از وجود من می سازی

  *****************

  تو را دوست دارم

  به خاطر آن بخش از وجودم

  که تو در من پیدا کرده ای

  ******************

  تو را دوست دارم

  به خاطر آنکه دست فرو بردی

  در ژرفای قلب من

  که در زیر توده ای از هزاران

  نادانی و سستی و ناتوانی پنهان بود

  و در آن تاریکی

  زیباترین گوهر های هستی مرا

  یافتی و به روشنی آوردی

  زیرا هیچکس پیش از تو

  چنین دوردست در من سفر نکرده بود

  تا این زیبایی ها را ببیند

  *******************

  تو را دوست دارم

  که مرا یاری کردی

  تا از چوبه های خشک زندگی

  نه یک میخانه

  بلکه یک پرستش گاه بنا کنم

  و از کارهای روزانه

  نه یک ملامت

  بلکه یک آواز بیافرینم