موفقیت توفیق بندگی خداست

مینویسم برای او که همه خوبی به من آموخت

موفقیت توفیق بندگی خداست

مینویسم برای او که همه خوبی به من آموخت

خوب من سلام:

امروز دلتنگم و این دوری و سردی توست که منو دلتنگ کرده.

آخه نازنینم من دلبسته تو شده ام و حالا که احساس نیاز به

بودنت می کنم تنها رهایم کردی. 

این روزها تنهایی مانند خوره ای به وجودم رخنه کرده و ذره

ذره روح پنهان در پس جسم خمودم را می خورد.

هرگز این باور در من نبود که روزی این چنین وابسته شوم که 
خود را در تو گم کنم.
دیگر از من خبری نیست. محو در تو   

 شده ام.و تو حتی متوجه وجودم نشدی.  چه رسد که مرا با

خود یکی بینی.

من تو را بت خود ساخته ام و زمان را به دنبال تو گشتم.

یادم می آید اولین بار که دیدمت بهت گفتم قلبم فشرده شد و

تو به من گفتی یه وقت عاشقم نشی؟ و من این فشردگی را

در پس خنده و شوخی پنهان  کردم. اما عشق شروع شده بود

و من جرات بیان نداشتم. 

من وابسته به آن نوشتاری بودم که شاید گوشه ای از آن

مربوط به من بود و من وابسته به آن نویسنده ای که وقتی

دلش می گرفت من بودم ودلتنگیهایش.

برای خنداندنت با نام های مختلف صدایت کردم تو را تربچه

نامیدم زیرا که احساس کردم بتوانم آنی تو را شاد کنم.

می دانم از من دلگیری. معذوریت مرا نمی دانی. نمی دانی

برای رسیدن به آنچه دل می خواهد خواست خدا واجب

است. و نمی دانی چقدر از خدایم بابتخواسته های به انجام

نرسیده گله کردم.
 
اما او گفت موفقیت توفیق بندگی من است
. و آنگاهی

موفقی که مرا با همه خواسته هایم بپزیری
و من تسلیم

خواست او سکوت کردم.

اما در دلم آشوبیست. آشوبی بس عمیق. انگار این گردابافکار

پریشان می خواهد مرا غرق کند.

فکرش را بکن کلی نباید و نشاید دور سرت بچرخد و تو را از

آنچه می خواهی منع کند.

قلبم دارد از جایش کنده می شود. هیچ فکر نمی کردم روحم

را تا این اندازه آزار دهم. زیرا که فکر می کردم برایم ارزشمند

است.

امروز می دانم روحم از من گله دارد.

خوب من:

من شکایت او را هم برای داشتن تو تحمل میکنم. اما ای کاش
داشتم کاش می شد داشته باشم اویی که همه هستیم با

خود برد بی آنکه از من بپرسد آیا می خواهم همسفر این

سفر او شوم؟

 

 

 

دیدار

بهترینم سلام:

در تاریکی شب که ابرها تمام آسمان را خاکستری کرده

در گوشه ای از این دنیای بی در و پیکر دلی سخت                                  

 می تپد دلی کوچک که چشم انتظار مسافریست.

او مدتهاست برای چنین روزی لحظه شماری میکند.

لحظه های سپری شدن سالها چشم انتظاری و نزدیک

شدن به ساعت دیدار.

سالها بود که دلها از دور با هم سخن می گفتند. از

دوستی و دوست داشتن.

اما فردا بعد از کنار رفتن ابرها از آسمان دیدار نوبر      

 می شود . نوبر اولین دیدار باید شیرین باشد.

هیجان این دیدار نه تنها دل کوچک دخترک را می لرزاند

بلکه رعشه بر تمام پیکر دخترک می اندازد.

خوب من سلام:

امشب وقتی اولین ستاره تو آسمون شب پیدا شد من او را از آن خود

کردم.و تصمیم

دارم هر شب برای دیدارش چشم به آسمان بدوزم.

شاید در این ستاره گم شده خود را پیدا کنم. گم شده ای که

مدتهاست منتظر

حضورشم
.

می خواهم لحظه آمدنش را جشن بگیرم. در شبی پر ستاره او می

آید. می آید با

سبدی گل یاس سپید و دلم را آرام می کند.

شاید آن موقع نبض من آرام تر بزند. و ضربان قلبم هم منظم شود.

آسمان پر ستاره امشب مرا وارد رویای آمدن او کرد. دلهره عجیبی

دارم . دلهره و

دلشوره که باعث لرزش بدنم شده. وای اگر او مرا نخواهد.

مدام ذهنم به جستجوی چراهاست. چرا اینچنین شد؟ چرا باید

لحظاتی برسند که من

در نیامدن بهترینم در دلهره به سر ببرم؟
چرا باید ستاره شبهای

بی کسی من سنگ دلی باشد که مرا از ذهن خود خط زده است؟

اگر فردا شب هوا

ابری بود چه؟ یعنی من او را نمیبینم؟پس رویاهایم چه می شوند؟

چگونه بدون دیدن او سر کنم؟ این چراها به مرز جنونم می کشاند.

خداوندا! در سکوت شبهایت چه نهفته است که دنیای خیال را برایم به

ارمغان می

آورد؟به راستی اگر این رویاها نبود اگر این خیالها نبود ادامه

زندگی نا ممکن و سخت بود.

همه چرا ها را گفتم فقط یکی از آنها مانده. چرا در زندگی من......

بگذارید این چرا بین من و خدایم بماند. بگذارید او خود جواب این چرا را

بدهد.

از دور دست ابر ها به سوی ستاره من در حرکتند ابرها هم با من در

جنگند. آنها نیز

می خواهند ستاره ام را از من بگیرند.

باشد حتی ستاره ام را تقدیم می کنم به آنکه لایق تر از من است.

برای ستاره زیبای زندگیم و انتخابش آرزوی خوشبختی می کنم.و خود
شادمانم از این

همه سعادت که ستاره ام را غرق در شادی و شور می بینم.

زیرا که معتقدم آنچه او را شاد می کند برای من نیز شادی آفرین

است.

نه من تو رو واسه خودم

نه از سر هوس می خوام

عمر دوباره منی

تو رو واسه نفس می خوام........

راستی همین جا تولد یک دوست خوب و یک همراز صمیمی را تبریک

می گم و براش

آرزوی سلامت سعادت و بهروزی می کنم.

دوست خوبم تولدت مبارک.

بهانه


خوب من سلام:

کنار آشنایی تو آشیانه می کنم

فضای آشیانه رو پر از ترانه می کنم

کسی سوال می کند

به خاطر چه زندهای

و من برای زندگی تو را بهانه می کنم
.

نام تو

خوب من

سلام:

آخرین واژه زنده موندن دل تو تاریک خونه خیال نام توست.

تکرار این واژه پای رفتن رو سست می کند.و دل را امیدوار به یک جواب ساده شنیدن از تو.

ماههاست که از اعماق قلبم داد می زنم و نام تو را صدا می کنم. ولی هنوز هیچ جوابی به من ندادی.

نمی دانم تا کی به این فریاد ادامه می دهم ولی فعلا این تنها دل خوشی دل شده است. و من خود را غرق در نام تو می کنم تا شاید روزی جوابی

از تو بشنوم.

پس به امید اون روز

....؟